( 11 )====تو توانستیدر را به روی من بربندیو پنجره ای بر خویش بگشایی. من توانستمدر را به روی خویش بگشایماما هرگز پنجره ای باز نیافتم---------------------------------------------جمال الدین جلالی پور, ...ادامه مطلب
( 54 ) ==== چه تلخ در دل میگریم اما خود نمیدانم چرا ؟ باشد به اندک زمانی تسکین دهد قلب مرا. گر در پیچ و تاب این راز راهی به چاهی در یابم در دست میگیرم سر چشمه رنج را نیز آرمیدن دل را. درد من تنها ندانستن نیست نتوانستن است در سرک کشیدن بدان سوی پرده. ---------------------------------------------------- جمال الدین جلالی پور , ...ادامه مطلب
( 5 ) === این تن بی جان کجا و پاهای بی قرار کجا این پاها گویی به یکجا شتاب را بلعیده اند. با راندن جفت آنان به پرتگاهی بی نام و نشان خیال تن را از قید می زدایم تا دانستن را به تدبیر بنشینم. حالا دانستن می داند چه کند توانستن نمی تواند توانستن در خواست پاهایی را دارد که دور انداختم. --------------------------------- جمال الدین جلالی پور , ...ادامه مطلب