( 39 )
====
نگاه آغشته به تمنای تو
از دل من چه می خواهد
تا در انحصار تو بگذارم
این دل از هزاران توشه
یکی اندوخته ندارد
بجز آغوش تنهایی خویش
که آن هم سرد و سنگین است
و دستان نازک تو
نخواهد توانست به مدارا
اندک هوایی از آنرا
همنفس شود.
غربت من به تنهایی ماه میماند
در شبی زمستانی در شمالگان
که ستارگان قطبی همچون غریبه ای
بی اعتنا بر او میگذرند
بی آنکه او را برانداز کنند
یا دست یاری بسویش دراز کنند.
خوشا بحال ماه
که میتواند با غمزه نوری
تابشی را به نشان بگذارد
تا غرورش زخم خورده جلوه ننماید
ببین بر من چه میگذرد
که سپیده دمان با سنگدلی
پرتوی در این سو نمی تاباند
و من باید شب های بی انتها را
با لبخندی دروغین تاب آورم.
تازه میدانم
دیدبان تو
در حس و حال من
توهمی را بیش در گذر نمی بیند
و من باید چه مرارت ها
بر جان خریدار شوم
مگر بتوانم حقیقت دل را
بر فراز باور کوه تو فرود آرم.
در همین جاست
که فصل من و تو
خود را آشکارا بروز میدهد
گداری عظیم که عبور از آن
از توان این بودگی بدور است
مرزی با نهایت سرشت بامداد
تا شب را با تمام قوا
از ورود بخانه روز باز دارد.
------------------------------
جمال الدین جلالی پور
میز زندگی...برچسب : تنهایی, نویسنده : jamaloddinjalalipour بازدید : 69